....تراوشات ذهن یک شهریوری
یادت زیباست!ببین اگر خودت بودی چه غوغایی می شد
آنکه سادگیش را مسخره میکنی،عشقش را کوچک می پنداری،ظاهرش را سر تا پا ایراد میبینی در همین نزدیکی ها درهمین دنیا فرشته ی آرزوی صد ها نفر است که حاضرند زنگیشان را بدهند تا عشق را با او تجربه کنند. تا آخر عمر درگیر من خواهی بود و تظاهرمیکنی که نیستی!!مقایسه تو را ازپا درخواهد آورد... من میدانم به کجای قلبت شلیک کرده ام تو دیگر خوب نخواهی شد. تو چه میفهمی حال و روز کسی را که هیچ نگاهی دلش را نمی لرزاند. فاسد بودن به معنای تن فروشی نیست،به فروختن خاطرات قدیمی به بهانه ورود یک تازه وارد است...!! پشت تو پناه گرفتم وقتی نگاه هرزه ای در خیابان برایم پلک هایش را درهم فشرد... و تو خودت را کنار کشیدی و گفتی چیکارمیکنی؟ کتمو ول کن. پشت این بغض بیدی نشسته که خیال میکرد با این باد ها نمی لرزد...
Power By:
LoxBlog.Com |