....تراوشات ذهن یک شهریوری
یادت زیباست!ببین اگر خودت بودی چه غوغایی می شد
ساده نیست گذشتن از کسی که گذشته هایت را ساخته است. درد و دل هایت را به هیچ کس نگو چون یاد می گیرند چگونه دلت را به درد آورند. خسته ام از این لجنی که در آن دست و پا میزنم،روزگاری از تصور دست مردانه ات لرزه بر تنم می افتاد و حالا دست هر مرد و نامردی را بی عذاب وجدان می فشارم دلم هوای معصومیت از دست رفته ام را کرده... من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهی که بلغزد برمن،من هستم و یک حس غریب و به صد عشق و هوس می ارزد من عاشقم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید من به دنبال نگاهی هستم... که مرا از پس دیوانگی می فهمد. به خاطر داشته باش دوست داشتن واقعی هوس نیست که باشد و نباشد... نفس است تا باشم تا باشی... هی فلانی... مرا ببخش که ساده بودن زیادم دلت را زد،مرا ببخش اگر عشق ورزیدن زیادم چشمانت را بست باشد من می روم تا آنان که تواناترند تو را به پوچ بودنت برسانند. کوچه که هیچ! گاهی اتوبان هم بن بست است من رودخانه ای را می شناسم که با دریا قهر کرد و عاشقانه به فاضلاب ریخت. حواسم را به تو حوصله ام را به سیگار می سپارم،دود می شوم آنقدر غلیظ که سرفه ات می گیرد حواسم هست که سرفه می کنی حواست هست که دود می شوم؟!!!
Power By:
LoxBlog.Com |